یکسر. (آنندراج) : آن جوهرم که می شکنند از براش سر باور کنی اگر ببری یک سراسرم. باقر کاشی (از آنندراج). ، یکسر. از یک جانب. یکسو: وسعت ملک جنون هم یک سراسر بیش نیست منتهای منزل چاک گریبان دامن است. مخلص کاشی (از آنندراج). و رجوع به یکسر شود
یکسر. (آنندراج) : آن جوهرم که می شکنند از براش سر باور کنی اگر ببری یک سراسرم. باقر کاشی (از آنندراج). ، یکسر. از یک جانب. یکسو: وسعت ملک جنون هم یک سراسر بیش نیست منتهای منزل چاک گریبان دامن است. مخلص کاشی (از آنندراج). و رجوع به یکسر شود
یک سواره. دلاور. (ناظم الاطباء) : نوروز دواسبه یک سواری ست کآسیب به مهرگان برافکند. خاقانی. ، سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. (ناظم الاطباء). تک سواره. سپاهی داوطلب و دل انگیز. منفرد. چریک مستقل که وابسته به دسته ای و گروهی نباشد: سالاران یک سواران را نصیحتها کردند و امیدها دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 633). ازآن من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد وازآن یک سواران و خرده مردم دشوارتر. (ایضاً ص 259). اگر پای بندی رضا پیش گیر و گر یک سواری سر خویش گیر. سعدی (بوستان). و رجوع به یک سواره شود
یک سواره. دلاور. (ناظم الاطباء) : نوروز دواسبه یک سواری ست کآسیب به مهرگان برافکند. خاقانی. ، سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. (ناظم الاطباء). تک سواره. سپاهی داوطلب و دل انگیز. منفرد. چریک مستقل که وابسته به دسته ای و گروهی نباشد: سالاران یک سواران را نصیحتها کردند و امیدها دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 633). ازآن ِ من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد وازآن ِ یک سواران و خرده مردم دشوارتر. (ایضاً ص 259). اگر پای بندی رضا پیش گیر و گر یک سواری سر خویش گیر. سعدی (بوستان). و رجوع به یک سواره شود